آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

ترامپ می‌خواهد رقابت هسته‌ای را زنده کند؛ ساخت سلاح‌های جدید، آزمایش‌های تازه و رویای «برنده شدن» در جنگی که حتی پنتاگون هم می‌داند پیروزی در آن وجود ندارد.

به گزارش تحریریه، ژوده ‌یو(周德宇دکترای علوم سیاسی از دانشگاه پیتسبورگ و پژوهشگر ‌دانشکده تاریخ دانشگاه رِنمین چین، معتقد است که سیاست‌های هسته‌ای آمریکا در دوران ترامپ، نه فقط جهان، بلکه امنیت داخلی این کشور را نیز تهدید می‌کند.

پیش از دیدار چین و آمریکا، ترامپ یک فکر تازه مطرح کرد: می‌خواهد آزمایش‌های هسته‌ای را دوباره از سر بگیرد؛ کاری که بیش از ۳۰ سال است انجام نشده.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

آمریکا بیش از هر کشور دیگری، تسلیحات هسته‌ای دارد. این اقدام از جمله به روزرسانی کامل و نوسازی تسلیحات موجود در طول دوره نخست ریاست جمهوری من محقق شد. بخاطر قدرت تخریبی فوق العاده، از انجام آن متنفر بودم؛ اما گزینه دیگری نداشتم. روسیه در جایگاه دوم است و چین نیز با فاصله در رتبه سوم است؛ اما ظرف 5 سال به این رتبه خواهد رسید. برای آنکه دیگر کشورها در حال آزمایش چنین برنامه‌ای هستند، من نیز به وزارت جنگ دستور دادم تا آزمایش تسلیحات هسته‌ای ما را بطور مساوی آغاز کند. این روند بلافاصله آغاز خواهد شد. از توجه شما به این موضوع متشکرم. دونالد جی ترامپ.

البته ترامپ دلیل مشخصی برای ازسرگیری آزمایش‌های هسته‌ای ارائه نکرد؛ فقط گفت که توانِ هسته‌ای چین و روسیه دارد به آمریکا نزدیک می‌شود و آمریکا نباید عقب بماند. اما به احتمال زیاد، او شنیده که چند روز پیش روسیه یک نوع جدید از موشک‌های هسته‌ای با پیشران هسته‌ای را آزمایش کرده و همین باعث شد واکنشی نشان دهد که همیشه از او دیده‌ایم: «دیگران اگر دارند، من هم باید داشته باشم؛ تازه بزرگ‌تر، زیباتر، و اگر بشود طوری که انگار داخلش طلاست»!

خیلی سخت است بتوان فهمید ترامپ درباره سلاح هسته‌ای یک خط فکری منسجم داشته باشد؛ جز این‌که هر کاری در دوران جنگ سرد انجام شده بود را تلاش کند دوباره انجام دهد. مثلاً فکر راه‌اندازی دوباره سلاح‌های هسته‌ای تاکتیکی، خروج از توافق‌های کنترل تسلیحات هسته‌ای، یا اخیراً تبلیغ فشرده سامانه دفاع موشکی‌ای که اسمش را «گنبد طلایی» (Golden Dome) گذاشته است… به هر حال ترامپ با همین چیزها بزرگ شده؛ نمی‌تواند از الگوی ذهنی دوران کودکی‌اش فراتر برود.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

اما از یک نگاه دیگر، علاقه ترامپ به «اسباب‌بازی‌های هسته‌ای» فقط به دلیل سلیقه شخصی او نیست؛ بلکه بازتابی از روند تغییر نگاه سیاستمداران و جامعه آمریکا نسبت به مسئله هسته‌ای در سال‌های اخیر است.

پس از پایان جنگ سرد و برای مدت طولانی، چه در سطح رسمی و چه در افکار عمومی، علاقه آمریکایی‌ها به موضوع جنگ هسته‌ای میان قدرت‌های بزرگ به‌وضوح کاهش یافت. زیرا در آن دوره آمریکا قدرت بلامنازع بود و تصور اینکه کشوری توان رویارویی با آمریکا را داشته باشد – چه برسد به جنگ هسته‌ای – دشوار بود. در دوران جنگ سرد، تعداد زیادی از فیلم‌های آمریکایی درباره آخرالزمان هسته‌ای ساخته شد، اما بعد از جنگ سرد چنین داستان‌هایی بسیار کم شد و موضوع‌هایی مثل تهدید تروریست‌ها از طریق حملات سایبری یا استفاده از سلاح‌های بیولوژیک تبدیل به موضوع اصلی شدند.

اما در سال‌های اخیر، با بازخیزی روسیه و خیزش چین، دوباره احتمال جنگ بین قدرت‌های بزرگ و حتی جنگ هسته‌ای ناشی از آن، آرام‌آرام به ذهن آمریکایی‌ها بازگشته است.

برای نمونه، همین چند روز اخیر، وزارت دفاع آمریکا —یا بهتر بگوییم «وزارت جنگ» به نام جدیدش— یک فیلم تازه‌اکران‌شده را رسماً مورد انتقاد قرار داد. این فیلم که «خانه‌ای از دینامیت» (A House of Dynamite) نام دارد، درباره واکنش ایالات متحده در برابر تهدید یک حمله هسته‌ای ساخته شده است.

تماشای این فیلم در سال ۲۰۲۵ نکات نامتعارف زیادی دارد. دلیل هم روشن است؛ فیلم در دوره دولت دموکرات‌ها طراحی و تولید شده بود. به همین خاطر، رئیس‌جمهور فیلم یک فرد سیاه‌پوست است، گروهی از کارشناسان با ترکیب نژادی متنوع اداره امور را پیش می‌برند، مقامات دولتی از طریق کانال‌های رمزگذاری‌شده جلسه برگزار می‌کنند نه در یک گروه پیام‌رسان موبایلی، و نام وزارت دفاع هم هنوز تغییر نکرده و «وزارت جنگ» نشده است. نمی‌توان این را ایراد فیلم‌سازان دانست؛ هیچ‌کس تصور نمی‌کرد بعداً چنین تحولاتی رخ دهد.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

داستان «خانه‌ای از دینامیت» ساده است. یک موشک قاره‌پیما ناگهان به سوی شیکاگو شلیک می‌شود و نهادهای مختلف آمریکا برای مقابله با تهدید وارد عمل می‌شوند. در فیلم مشخص نیست موشک را چه کسی و از کجا شلیک کرده است. تلاش برای رهگیری نیز بی‌نتیجه می‌ماند و پیگیری‌های دیپلماتیک هم به دلیل بی‌اعتمادی متقابل به جایی نمی‌رسد.

در نتیجه، آمریکا مجبور می‌شود تنها در چند دقیقه برنامه یک حمله گسترده هسته‌ای را آماده کند تا مبادا کشور دیگری از شرایط استفاده کند. اما فیلم درست در همین نقطه قطع می‌شود. معلوم نمی‌شود موشک واقعاً به شیکاگو اصابت کرده یا اصلاً حامل کلاهک هسته‌ای بوده است. همچنین مشخص نیست آمریکا قصد انتقام دارد یا نه. مهم‌ترین بخش‌های داستان ناتمام رها می‌شود.

نکته اصلی این است که این پایان ناتمام فقط یک تکنیک سینمایی نیست؛ بلکه نشان می‌دهد خود آمریکایی‌ها هم در برابر چنین وضعیتی پاسخ روشنی ندارند. سال‌ها درباره «راهبرد هسته‌ای» صحبت شده، اما کسی واقعاً درباره روزی که جنگ هسته‌ای اتفاق بیفتد، راه‌حل قطعی ارائه نکرده است.

طبیعی بود که پنتاگون از چنین تصویری راضی نباشد. به همین دلیل، در یک یادداشت رسمی اعلام کرد: «فیلم نشان می‌دهد که بازدارندگی هسته‌ای ممکن است شکست بخورد و نیاز است دفاع موشکی در داخل خاک آمریکا تقویت شود. اما نمایش آن به طور جدی توانایی‌های ایالات متحده را کمتر از واقعیت نشان می‌دهد».

به زبان ساده، پیام پنتاگون این بود: شهروندان نگران نباشند؛ بازدارندگی هسته‌ای آمریکا کار می‌کند، سامانه‌های دفاعی توان رهگیری دارند، و آمریکا در عمل با وضعیتی مشابه فیلم روبه‌رو نخواهد شد.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

این ماجرا ناخواسته فیلم معروف «دکتر استرنجلاو» (Dr. Strangelove) را به یاد می‌آورد. داستان آن فیلم درباره یک ژنرال آمریکایی است که به دلیل دیوانگی، سامانه خودکار حمله هسته‌ای میان آمریکا و شوروی را فعال می‌کند و جهان را به سمت جنگ هسته‌ای می‌برد. پس از اکران، وزارت دفاع آمریکا به شدت واکنش نشان داد و اعلام کرد این‌ها همه بی‌اساس است؛ سلاح‌های هسته‌ای آمریکا تحت کنترل سخت‌گیرانه قرار دارند و هیچ فرد دیوانه‌ای قادر نیست کشور را وارد جنگ هسته‌ای کند.

اما پس از انتشار اسناد محرمانه دوران جنگ سرد، مشخص شد منطق اصلی فیلم چندان هم غلط نبود. آمریکا و شوروی واقعاً درباره سامانه‌های «حمله هسته‌ای خودکار» مطالعه می‌کردند و میزان کنترل دولت آمریکا بر سلاح‌های هسته‌ای آن‌قدرها هم که ادعا می‌شد مطمئن نبود. حتی بسیاری از نیروهای میدانی در شرایط خاص امکان استفاده مستقل از تسلیحات هسته‌ای را داشتند.

البته باید پذیرفت که «خانه‌ای از دینامیت» از نظر سینمایی و سیاسی نقص‌های زیادی دارد. با این حال، سازندگان فیلم با تعداد قابل توجهی از کارشناسان و مقام‌های آمریکایی مشورت کرده‌اند و از این جهت، فیلم تا حدی بازتاب‌دهنده بخشی از نگاه‌ها و رفتار واقعی در ساختار رسمی آمریکاست.

برای ایجاد تنش داستانی، فیلم سامانه دفاع موشکی آمریکا را به شکل ضعیفی نمایش می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که حتی منشأ موشک را شناسایی نمی‌کند و قادر نیست یک موشک قاره‌پیمای ساده، بدون مانور، بدون سرجنگی چندگانه و بدون طعمه‌های فریب‌دهنده را رهگیری کند. گلایه پنتاگون از چنین تصویری قابل درک است، اما اگر سابقه عملکرد دولت آمریکا و تاریخ راهبردهای هسته‌ای را بشناسیم، این تصویر در واقع نسبت به واقعیت حتی خوش‌بینانه نیز هست.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

برای مثال در فیلم، پرواز بمب‌افکن‌های B–2 آخرین مرحله در پاسخ هسته‌ای تلقی می‌شود و خروج آنها از پایگاه نشانه آغاز جنگ هسته‌ای است. اما در سال جاری، دولت ترامپ چندین فروند B–2 را تنها برای حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران به پرواز درآورد؛ آن‌هم با نتایجی که چندان قابل دفاع نبود. یا در بخش دیگری از فیلم، احتمال رهگیری موشک ۶۱ درصد در نظر گرفته شده تا سامانه دفاعی ضعیف جلوه کند. اما اگر به عملکرد آمریکا در جنگ اوکراین و تقابل ایران و اسرائیل توجه کنیم، یعنی جایی که با موشک‌های ساده‌تر و قابل رهگیری‌تر مواجه بودند، می‌توان گفت این رقم در واقع بیش از اندازه خوشبینانه است.

مهم‌تر از همه، در فیلم هر نهاد دولتی با تمام توان در حال فعالیت است و هر مقام رسمی نظر تخصصی ارائه می‌دهد. اما پس از تصفیه و تعدیل گسترده کارکنان دولت توسط ترامپ در سال جاری، بخش زیادی از همین نهادها در دنیای واقعی یا منحل شده‌اند یا عملاً کنار گذاشته شده‌اند.

فیلم «خانه‌ای از دینامیت» در واقع می‌خواهد بگوید: حتی اگر تمام نهادهای حکومتی آمریکا درست کار کنند و حتی اگر تصمیم‌گیران اهل تفکر و انسانیت باشند، یک حادثه‌ کوچک هم کافی است تا جهان به لبه‌ نابودی هسته‌ای کشیده شود. برای چنین فاجعه‌ای لازم نیست مثل «دکتر استرنجلاو» یک ژنرال دیوانه شود یا کل سیستم فروبپاشد؛ فقط کمی خطا کافی است.

اما واقعیت امروز در آمریکا بیش از آنکه شبیه روایت خوش‌بینانه این فیلم باشد، به فضای دهه‌های اوج جنگ سرد شباهت دارد؛ سامانه‌ای که رو به فرسایش است و تصمیم‌گیرانی که تصویر روشنی از چگونگی مدیریت یا حتی فهم واقعی جنگ هسته‌ای ندارند. این وضعیت هم محصول افول سیاسی و اجتماعی سال‌های اخیر است و هم نتیجه این حقیقت که آمریکا طی دهه‌ها هرگز واقعاً نفهمید جنگ هسته‌ای را چگونه باید آغاز و هدایت کرد و اصلاً چطور «پیروز» شد.

از یک منظر، شاید این به نفع صلح جهانی باشد؛ اگر آمریکا واقعاً راه پیروزی در جنگ هسته‌ای را فهمیده بود، شاید این جهان آسیب‌دیده زودتر به نابودی نزدیک می‌شد. اما روی دیگر ماجرا نگران‌کننده‌تر است: اگر واشنگتن هنوز نمی‌داند چگونه می‌توان چنین جنگی را اداره کرد، اما همچنان تصور می‌کند که توان پیروزی دارد، این توهم می‌تواند جهان را به فاجعه بکشاند.

منطق هسته‌ای که جهان را نجات داد؛ MAD چگونه جلوی جنگ جهانی سوم را گرفت؟

منطق بنیادین سلاح هسته‌ای از زمان جنگ سرد تا امروز تقریباً ثابت مانده است: استراتژی «نابودی حتمی طرفین» یا همان MAD.

یعنی هر طرف باید بتواند حتی اگر در موج اول حمله نابود شد، باز هم ضربه‌ دوم را وارد کند و کشور مقابل را با خود به جهنم ببرد. همین احتمالِ انتقام، طرفین را از شلیک اول می‌ترساند.

جالب اینکه در منطق «نابودی حتمی طرفین»، شفافیت یک امتیاز است.
وقتی همه بدانند طرف مقابل همیشه توان پاسخ‌گویی دارد، کسی دنبال حمله‌ غافلگیرکننده نمی‌رود.
شفافیت و ارتباط، از اشتباه محاسباتی جلوگیری می‌کند و جلوی جنگ را می‌گیرد؛ البته این فقط درباره ابرقدرت‌هاست؛ کشورهای کوچک داستان دیگری دارند.

گرچه این نظریه از ابتدا با انتقادهای فراوان روبه‌رو بود و منتقدان، آن را با نام اختصاری «MAD» به معنای «جنون» مسخره می‌کردند، اما حقیقت این است که بخش اعظم دوران جنگ سرد را همین منطق از انفجار یک جنگ هسته‌ای واقعی نجات داد. رقابت ادامه داشت، درگیری‌های نیابتی جریان داشت، اما هیچ‌کدام از دو طرف —آمریکا و شوروی— دکمه نهایی را فشار ندادند.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

«بحران موشکی کوبا (۱۹۶۲) زمانی رخ داد که شوروی موشک‌های هسته‌ای خود را در کوبا مستقر کرد و آمریکا با محاصره دریایی پاسخ داد. جهان برای چند روز در آستانه جنگ هسته‌ای قرار گرفت، اما در نهایت دو طرف عقب‌نشینی کردند و بحران بدون شلیک حتی یک موشک پایان یافت.»

از جنگ ستارگان تا رؤیای دفاع مطلق: تلاش نافرجام آمریکا برای پیروزی در جنگ هسته‌ای

اگر تاریخ بحران‌های دوران جنگ سرد را مرور کنیم، می‌بینیم که بشر بارها تا آستانه یک جنگ هسته‌ای پیش رفته است. اما در هر بحران، چه در سطح رهبران عالی‌رتبه و چه تصمیم‌گیرندگان سطح پایین‌تر، افراد کافی‌ای بودند که پیامدهای انتقام هسته‌ای و نابودی جهان را مدنظر قرار دهند و به موقع مانع از تشدید بحران شوند.

با این حال، از زاویه‌ای دیگر، می‌توان گفت که بازدارندگی هسته‌ای هرچقدر هم جلوی بدترین فاجعه را گرفت، هیچ‌یک از طرفین از آن سود واقعی نبردند. هیچ‌کس از جنگ هسته‌ای شکست نخورد و نابود نشد، اما هیچ‌کس هم پیروز نشد، چون تمام آماده‌سازی‌ها برای جنگ هسته‌ای صرفاً به این دلیل بود که جنگ هسته‌ای هرگز رخ ندهد.

برای آمریکایی‌ها، تحمل ایده جنگی که در آن نتوانند پیروز شوند، غیرقابل قبول است. به همین دلیل، طی دهه‌ها، آمریکا همواره تلاش کرده است تا راهبرد بازدارندگی هسته‌ای خود را اصلاح کند و راهی پیدا کند که در آن بتواند به نوعی «پیروز» باشد.

در مراحل اولیه، مخالفان راهبرد بازدارندگی ایده‌ای مطرح کردند که به آن استراتژی «دفاع» (Defense) می‌گویند. این استراتژی بسیار ساده بود: اگر آمریکا بتواند موشک‌های هسته‌ای طرف مقابل را نابود کند و خود از ضربه طرف مقابل در امان بماند، آنگاه آمریکا در جنگ هسته‌ای به موقعیت غیرقابل شکست دست پیدا می‌کند.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

این نظریه ساده به‌نظر می‌رسد، اما اجرای آن سخت و پیچیده است. قدرتمندترین حامی استراتژی دفاع، رونالد ریگان، هنرپیشه، مفسر و چهلمین رئیس جمهور آمریکا بود. او طرح دفاعی معروف «جنگ ستارگان» (SDI) را راه‌اندازی کرد تا یک سامانه جامع رهگیری موشک بسازد. اما این طرح هرگز کامل نشد؛ با فروپاشی شوروی، هدف اصلی برنامه از بین رفت و تهدید آمریکا دیگر از ابرقدرت‌ها به تروریست‌ها و کشورهای کوچک تغییر کرد — تهدیدهایی که نمی‌توان آن‌ها را با روش‌های دفاعی سنتی کنترل کرد.

مشکل اصلی ابتکار دفاع استراتژیک این است که هیچ سامانه‌ای نمی‌تواند صددرصد موفق باشد. پیشرفت تسلیحات، امکان حمله‌های اشباع که سامانه را از کار می‌اندازد و محدودیت‌های فنی ذاتی، همه باعث می‌شوند که دفاع در عمل ناقص باشد. حتی اگر نرخ رهگیری را به بیش از ۹۰ درصد برسانی، عبور چند کلاهک کافی است تا ضربه‌ای شدید وارد شود و کل ارزش دفاع از بین برود. به این ترتیب، تفاوتِ ۶۱ درصد با ۹۱ یا ۹۹ درصد گاهی اهمیت چندانی ندارد.

حتی اگر روزی بتوان یک سامانه دفاعی «کامل و مطلق» ساخت، واقعیت این است که هیچ سامانه‌ای را نمی‌توان یک‌شبه و از صفر ایجاد کرد. در این فاصله، دشمن هم نمی‌نشیند و دست روی دست نمی‌گذارد؛ او می‌تواند پیش از آن‌که سامانه دفاعی شما کامل شود، از سلاح‌های هسته‌ای خود استفاده کند.

پس از پایان جنگ سرد، آمریکایی‌ها دوباره بر استراتژی موسوم به پیش‌دستی (Preemption) تأکید کردند. دلیلش روشن بود: رقیب دیگر یک قدرت هسته‌ای هم‌سطح نبود، بلکه عمدتاً کشورهای کوچک یا نهادهای غیر دولتی بودند. آمریکا با برتری مطلق خود این امکان را داشت که پیش از آن‌که دشمن توانایی حمله یا دسترسی به سلاح‌ها را پیدا کند، آن‌ها را از بین ببرد و تهدید را به‌طور کامل حذف کند.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

اوج این استراتژی، همان لحظه معروفی بود که کالین پاول، در سازمان ملل، شیشه‌ای کوچک — که به نماد سلاح کشتار جمعی عراق تبدیل شد — را نشان داد و پس از آن جنگ عراق آغاز شد. جالب اینکه، خسارتی که این جنگ به آمریکا و جهان وارد کرد، احتمالاً بیشتر از آن قدرتی بود که تصور می‌شد عراق واقعاً در اختیار دارد. به عبارت دیگر، این استراتژی دیگر چندان ربطی به راهبرد واقعی هسته‌ای نداشت و بیشتر بهانه‌ای شد برای توجیه تهاجم و گسترش نفوذ آمریکا در خارج از مرزها.

اما واقعیت این است که حتی در برابر کشورهایی با توان متوسط، «پیش‌دستانه حمله کردن» عملاً جواب نمی‌دهد. لازم نیست درباره ابرقدرت‌ها صحبت کنیم؛ فقط کافی است به ایران نگاه کنیم. در درگیری‌های امسال میان ایران و اسرائیل، حتی با وجود آنکه اسرائیل عمق امنیتی ایران را هدف قرار داد، در شبکه‌هایش نفوذ کرد و بسیاری از تجهیزات و نیروهایش را پیش از استفاده از بین برد، باز هم ایران توانست قدرت واکنش خود را حفظ کند. نتیجه چه شد؟ بخشی از موشک‌ها از سد سامانه‌های دفاعی آمریکا عبور کردند و به اهدافی در اسرائیل برخوردند.

آمریکا و رؤیای خطرناک «پیروزی در جنگ هسته‌ای»

ماجرای حملات بمب‌افکن‌های B2 آمریکا به تأسیسات هسته‌ای ایران هم نمونه دیگری است. اگر آن عملیات‌ها واقعاً مؤثر بودند، امروز شاهد اخراج و کنار گذاشته شدن مقام‌های آمریکایی که درباره واقعیت اوضاع صحبت کردند، از سوی دولت ترامپ نبودیم. همین اتفاق خودش بهترین نشانه است که آن حملات نتوانستند کاری را که ادعا می‌شد انجام دهند.

در نتیجه، طی سال‌های گذشته استراتژی هسته‌ای آمریکا تبدیل شده است به چیزی شبیه یک چرخه تکراری: از یک طرف هنوز از میراث دوران جنگ سرد تغذیه می‌کنند، از طرف دیگر مدام به بن‌بست می‌خورند، و دوباره برمی‌گردند سراغ همان راه‌هایی که در جنگ سرد امتحان شده و کنار گذاشته شده بود؛ انگار نه انگار تاریخ چیزی به آنان یاد داده است.

می‌توان هزار صفحه گزارش رسمی از پنتاگون و اندیشکده‌ها روی میز گذاشت و وانمود کرد پشت آن‌ها یک منطق روشن وجود دارد، اما واقعیت این است که وقتی آن‌ها را می‌خوانید فقط سرگردانی می‌بینید؛ هم سردرگمی عملیاتی و هم بلاتکلیفی فکری. هر دولتی که بر سر کار می‌آید، شعار و تفسیر خودش را ارائه می‌کند، اما در عمل هیچ کاری انجام نمی‌شود. و زمانی هم که تصمیم می‌گیرند کاری بکنند، معمولاً نتیجه، وخیم‌تر شدن اوضاع است.

وقتی آمریکا جنگ سرد را «برد»، تصور کرد که از این پس امنیتش می‌تواند بر پایه یکجانبه‌گرایی و رفتار بدون محدودیت بنا شود. اما واقعیت به‌زودی خودش را نشان داد: نتیجه این طرز فکر، نه امنیت بیشتر، بلکه ناامنی گسترده‌تر برای خود آمریکا بود؛ از نظر سیاسی، نظامی و حتی اقتصادی.

نگرش دولت ترامپ به سلاح هسته‌ای، نه فقط برای جهان خطرناک است، بلکه برای خود آمریکا هم تهدید محسوب می‌شود. مشکل اینجاست که این دولت معنای واقعی بازدارندگی هسته‌ای را نمی‌فهمد. توسعه، نگهداری و به‌کارگیری سلاح هسته‌ای یک کار ساده یا نمایشی نیست؛ یک پروژه عظیم، منظم و سیستم‌محور است — و این چیزی است که آمریکای امروز از آن فاصله گرفته.

وقتی دولت ترامپ تلاش می‌کند به فضای جنگ سرد برگردد، مسابقه تسلیحاتی تازه راه بیندازد، سلاح‌های هسته‌ای جدید بسازد یا سامانه دفاعی افسانه‌ای مثل «گنبد طلایی» طراحی کند، نتیجه فقط بازگشت جهان به مسابقه خطرناک هسته‌ای است.

اما تهدید اصلی در داخل آمریکا شکل می‌گیرد: وقتی همه بودجه و انرژی صرف برنامه‌های جدید می‌شود، زرادخانه قدیمی و زیرساخت‌های هسته‌ای که نیازمند نگهداری دائمی هستند، کم‌توجهی و فرسودگی را تجربه می‌کنند. و مسیر در نهایت به نقطه‌ای ختم می‌شود که یک دولت بی‌مسئولیت، مجموعه‌ای از جنگ‌افزارهای هسته‌ای فرسوده و کم‌رسیدگی‌شده را مدیریت می‌کند؛ وضعیتی که پایان خوشی ندارد — نه برای جهان و نه برای خود آمریکا.

اما برای دولت ترامپ این‌ها هیچ اهمیتی ندارد. در نگاه آن‌ها، سلاح هسته‌ای چیزی بیشتر از یک اسباب‌بازی نیست؛ ابزاری که قرار است به آمریکا امکان «پیروزی» بدهد.

با این حال، منطق بنیادین راهبرد هسته‌ای هیچ‌وقت درباره «پیروزی» نبوده است. تجربه آمریکا در دهه‌های گذشته نشان می‌دهد هر زمان که واشنگتن تلاش کرده «برنده»‌ی جنگ هسته‌ای باشد، نه‌تنها چیزی به دست نیاورده، بلکه منابع، انرژی و راهبرد خود را در مسیرهای اشتباه خرج کرده و در نهایت امنیتش را ضعیف‌تر کرده است.

آنچه آمریکا واقعاً باید نگرانش باشد فقط توسعه زرادخانه هسته‌ای چین نیست؛ موضوع مهم‌تر، درک منطق هسته‌ای چین است. باید بفهمند چرا چین بارها تأکید می‌کند که «جنگ هسته‌ای قابل پیروزی نیست و نباید آغاز شود»؛ و چرا با اعتماد کامل، سیاست «عدم استفاده نخستین از سلاح هسته‌ای» را اعلام می‌کند.

پایان/

۱۷ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
کد خبر: 33795

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 4 + 8 =